فواد مولودی؛ مریم عاملی رضایی
چکیده
مفهوم «دیگری»، از وجوه ممتاز و واسازانۀ دستگاه نظری ژاک لکان و یکی از مهمترین فرارویهای او از اندیشۀ فرویدی است. دستگاه فکری فروید بر مفهوم «خود» بنا شده بود. وی بخش اعظم مباحث مربوط به ناخودآگاهی ...
بیشتر
مفهوم «دیگری»، از وجوه ممتاز و واسازانۀ دستگاه نظری ژاک لکان و یکی از مهمترین فرارویهای او از اندیشۀ فرویدی است. دستگاه فکری فروید بر مفهوم «خود» بنا شده بود. وی بخش اعظم مباحث مربوط به ناخودآگاهی روان را در رابطه با «خود»ی تعریف کرده بود که ذاتی روشن و قوامیافته داشت و حدفاصل «نهاد» و «فراخود» بود، اما لکان از همان آغاز در تعریف وجودی «خود» شک کرد و نشان داد در مراحل رشد روانی انسان، هیچگاه تصویری یکه و همگن از «خود» وجود ندارد. به تعبیر لکان، «خود» همان دیالکتیک «خود-دیگری» شکلگرفته در مرحلۀ خیالی و نمادین است. «دیگری» بخش وجودی «خود»، و از همان آغاز آمیخته با آن است. «دیگری» به طرق مختلف درونی میشود و آمیخته با «خود» همیشه در روان حاضر است (حتی برداشت و تصویر از «خود» نیز آمیختۀ «دیگری» ذهنی است). زمانی که «دیگری» بهمثابۀ متعینی بیرونی وجود دارد، ممکن است به شدیدترین شکل ممکن درونیسازی و همذاتپنداری شود و حیاتی ذهنی یابد؛ همان چیزی که در رابطۀ شمس و مولانا شاهدش هستیم: دو روح سرگشتهای که هریک امکانات ذهنی و روانی خود را در دیگری میبیند و هردو در طول فرایند کشف یکدیگر، مرتباً دیالکتیک «خود-دیگری» ذهنیشان را بر هم اعمال میکنند. اگر از منظر شمس به این رفتوبرگشتهای روانی بنگریم، درمییابیم که اساس رابطۀ او و مولانا، جابهجاییهای مکرر موقعیت ذهنی عاشقی و معشوقی برای هردو آنهاست؛ بهگونهای که در تمثیلهای مختلف تکرارشونده میتوان وجوهی از این آیینهگردانیها را در مقالات شمس یافت.